❤❤❤یادم هست پیش از ازدواجم، مدتی با همسرم همکار بودم.
فضای کار باعث شده بود که او از شخصیت و اطلاعاتِ من خوشش بیاید.
ناگفته هم نماند که خودم بدم نمیآمد که او این قدر شیفتهی یک آدمِ فراواقعی و به قولِ خودش «عجیب و غریب» شده!
ما با هم ازدواج کردیم.
سالِ اول را پشتِ سر گذاشتیم و مثلِ همهی زن و شوهرهای دیگر، بالاخره یک روزی دعوای سختی با هم کردیم.
در آن دعوا چیزی از همسرم شنیدم که حالا بعد از جداییمان، چراغِ راهِ آیندهی رفتارهایم شده:
«منو باش که خیال میکردم تو چه آدمِ بزرگ و خاصی هستی!... ولی میبینم الآن هیچ نیستی!... یه آدمِ معمولی!»
امروز که دقت میکنم، میبینم تقریبا
همهی ما در طولِ زندگی، به لحظه یی میرسیم که آدمهای خاص و افسانه
تبدیل به آدمی واقعی و معمولی میشوند.
و درست در همان لحظه، آن آدمی که همیشه برایمان بُت بوده، به طرزِ وحشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد.
ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوشمان میآید، بُت درست کنیم و از آنها «اَبَر انسان» بسازیم.
وقتی آن شخصیتِ ابر انسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم.
واقعیت آن است که همه ، آدمهای معمولییی هستند.
حتی آنهایی که ما ابر انسان
میپنداریم، دستشویی میروند، وقتی میخوابند آبِ دهنشان روی بالش
میریزد، آنها هم دچار اسهال و یبوست میشوند، میترسند، دروغ میگویند،
عرقِشان بوی گند میدهد و دهنشان سرِ صبح، بوی ...
بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ
ادبیات و تئاتر آموزش بدهم، احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف،
دوست داشتند بگویند که مربی ما، آدمِ خیلی عجیب و غریبی ست!
اولین چارهی کار این بود که از آنها
بخواهم «استاد» خطابم نکنند. چون اصولا این لفظ برای منی که سطحِ علمی و
آکادمیکِ لازم را ندارم، عنوانِ اشتباهی است.
در قدم بعد، سعی کردم نشان دهم که من هم مثلِ همهی آدمهای دیگر، نیازهای طبیعی دارم.
عصبانی میشوم، غمگین میشوم، گرسنه میشوم، دستشویی میروم، دست و بالم درد میگیرد و هزار و یک چیزِ دیگر که همهی آدمها دارند.
اما به نظرم، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگوید و نگذارد دیگران از او تصویری فراانسانی و غیرواقعی بسازند:
اول؛ احترام
حتی جلوی پای یک پسربچهی 7 ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ 5 ساله از در عبور کرد.
باید آن قدر به دیگران احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزشتر و مهمترند.
و بعد؛ راستگویی
به عقیدهی من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگتر و انسانیتر از راستگویی نیست.
اعترافِ به «ندانستن» و «نتوانستن» یکی از بزرگترین سدهایی ست که ما در طولِ عمرمان باید از آن بگذریم.
اطرافیان اگر بدانند که ما هم مثلِ
همهی آدمهای دیگر، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم، هرگز تصورشان از ما،
تصوری فراواقعی نخواهد شد.
اینهایی که گفتم، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست. خیلی به کارِ عاشق و معشوقها هم میآید.
به یک شیفته باید گفت:
«کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و
قیافه میبینی، در خلوتش، شامپانزهی تمامعیار میشود!... تو با یک آدمِ
معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار!»
همهی ما آدم ایم. آدمهای خیلی معمولی.
"دالتون ترومبو، فیلمنامهنویس و نویسندهی امریکایی"🌞🌺🌼❤❤❤❤