من به ویران شدنم میخندم
و به عشقی که به آن دل بستم ...
همه ی رهگذران حالِ تو را میپرسند
و چه زجری دارد
پی هر خنده ی پر درد بگویم حتما
بی من حالش خوب است ...
بی تو من دست و دلم میلرزد
دل من خون و نگاهم خیس است
ذهنم از اشک و جنون لبریز است ...
همه ی شهر تو را میبینند
و من از بی خبری لبریزم
اشک چشمان سیاهم را من
پشت رد قدمت میریزم ...
بعد تو از پس هر حادثه لبریز شدم
بعد تو با قلم و شعر گلاویز شدم ..
پای ویرانی قلبم هستم
من دل از تو کندم
بعد هر شعر ولی باز به تو
دل بستم ...
بعد تو درد فقط روح مرا میبلعد
من به بد بودن هر حادثه عادت دارم
جز تو به هرچه که نامش عشق است
حس منفور خیانت دارم ...
همه ی اهل محل میدانند
که فقط یاد تو در من جاریست
کاش پاییز هم از حال تو با من میگفت ..
همه ی اهل محل میدانند
رفتنت باعث این ویرانیست ...
من از این در به دری غمگینم
شعر میبافم و در شعر تو را میبینم ...
کاش بودی اما
دو سه عالم ز دلم دورتری
من غرورم را هم
پای احساس تو خاکش کردم
و نمیدانستم
که تو مغرورتری ...
هدف عشق فقط در نرسیدن جاریست !
تا بیایی نفسی تازه کنی
در تب خاطره ای میسوزی ...
من
از این در به دری غمگینم
شعر میبافم و در شعر
تو را میبینم ...
"مریم قهرمانلو"
پس به همين دليل ازتون ممنون ميشيم که سوالات غيرمرتبط با اين مطلب را در انجمن هاي سايت مطرح کنيد . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .