یاد من باشد فردا دم صبح
خواب را ترک کنم، زودتر برخیزم
چای را دم بکنم
به پدر، شاخه گلی هدیه دهم
بوسه بر گونه ی مادر بزنم
... و پتو را آرام، روی خواهر بکشم
تا که در خواب دلش گرم شود
و در ایوان حیاط، سفره را پهن کنم
در جوار گل یاس، در کنار دل غمدیده ی مادر، آرام
نان و چایی بخورم، برکت را بتکانم به حیاط،
یا کریمی بخورد
یاد من باشد فردا حتما،
ناز گل را بکشم، حق به شب بو بدهم
از گل سرخ حیاط، عذر خواهی بکنم
و نخندم دیگر، به تِرَک های دل هر گلدان
چوبدستی به تن خسته ی گل هدیه دهم
حوض را آب کنم
و دعایی به تن خسته ی این باغ نجیب
یاد من باشد فردا،
پرده از پنجره ها بردارم
شیشه را پاک کنم
تا که آن تابش پاک، دل دیوار مرا گرم کند
به دل کوزه ی آب، که بدان سنگ شکست
بستی از روی محبت بزنم،
تا اگر آب در آن سینه ی پاکش ریزند، آبرویش نرود
رخ آیینه به آهی شویم، تا که من را بنشاند در خویش
من در آینه خواهم خندید،
خاطر آینه از اخم به تنگ آمده است
یاد من باشد از فردا صبح، جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب، زمین
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت
خانه ی دل بتکانم از غم
و به دستمالی از جنس گذشت
بزدایم دیگر ، تاری گرد کدورت از دل
مشت را باز کنم تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش، دست در دست زمان بگذارم
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق سلامی بدهم
به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد فردا،
زندگی شیرین است ، زندگی باید کرد
گر چه دیر است، ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزیم، شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم در دل
لحظه را دریابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم عرضه کنم،
یک بغل عشق از آنجا بخرم...
کیوان شاهبداغی
پس به همين دليل ازتون ممنون ميشيم که سوالات غيرمرتبط با اين مطلب را در انجمن هاي سايت مطرح کنيد . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .